ریحانه خانمریحانه خانم، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

ریحانه نفس مامان و بابا

عاشورای حسینی

ظهر تاسوعا { عا }بسمت شمال حرکت کردیم چون هم سالگرد بابام بود { بابا مجتبی } وهم مامان بزرگ رفته بود اونجا.دو روز اونجا بودیم وشما حسابی اذیت شدی { گلاب بروت و اره ... } هنوزم که دو روزه امدیم هنوز حالت خوب نشده . دخترم نمیدونم چشم میخوری یا انقدر حساس هستی : اگه حساسی وای به حال من و مامان و اگه چشم میخوری بر چشم بد لعنت {البته این مطلب در این وبلاگ مجاز نیست ببخشید دخترم }به هر صورت سفر ما دلچسب نبود ولی یک سیاحت بود "دعا میکنم به علی اصغر امام حسین هیچ بچه ای مریض نباشه " بازم میگم دوست دارم خیلی زیاد.
19 آذر 1390

یک شب ماه محرم 90

شب هفتم محرم باهم رفتیم مسجد حضرت زینب  چون جا نبود مامانی تنها رفت و من تو با هم رفتیم هیات. اونجا هم ساکت بودی وهم سینه زدی خدا رو شکر اذیت هم نکردی  در اخر هم یه چرت حسابی  زدی ولی چون بابایی بلد نبود مثل مامانی تو خواب لباساتو بپوشونه { اخه وقت سینه زنی گرمت شده بود } وقت پوشوندن لباس بیدار شدی  دوست دارم
19 آذر 1390

بدون عنوان

امروز سوم محرمه    من و بابا خیلی دلمون می خواد که ان شااله تو یک تربیت اسلامی واقعی داشته باشی نه تظاهر به مسلمان بودن تا هم دنیا رو داشته باشی هم آخرت رو .من و باباجون خیلی دوست داریم و می خواهیم یک میراث خوب یعنی تربیت درست برات بذاریم تو هم به ماکمک کن . راستی ان شا اله از فردا شب می ریم هیات باباینا بابایی خیلی دلش می خواد با تو بره عزاداری امام حسین من می خوام فردا رو مرخصی بگیرم تا باهم بریم واکسن ١٨ ماهگیت رو بزنم خدا کمک کنه تا تو خیلی اذیت نشی واقعا عاشقتم دوست دارم خیی زیاد. ...
8 آذر 1390

شنبه 5 آذر

سلام دخمل نازم شیرین که بودی شیرین ترم شدی هر روزت یک کلمه زیبای جدید رو ادا می کنی تازگیها می گی نقن(نکن) ٥ شنبه با هم رفتیم حمام تو حمام سر لباس دراوردنت و شستنت کلی ماجرا داشتم تا موقعی که حولتو پوشندمت و خواستیم بریم بیرون که بوس مامانو کردی و دلم ضف رفت خیلی شیرین بود و من کلی انرژی گرفتم متاسفانه عکس جدید خوشگل ندارم یه عکس از یک ماه پیش می ذارم ...
5 آذر 1390